Monday, June 21, 2010

مهدی فداکار فلک می زند!

دوران دبستان من تو شهرستانی گذشت که فلک هنوز جزو ملزومات کمک آموزشيش محسوب ميشد. شاگرد اوّل بودم و هيچوقت فلک نشدم. ولی هيچوقت نتونستم تصوير آرامش بخش معلّم کلاس اوّل برادرم رو به جای معلّم ترسناک خودمون بذارم.
بگذريم...
پروسه ی فلک کردن اينجوری بود که معلّم شاگرد درس نخونده ی بيچاره رو ميخوابوند زمين و رو به کلاس ميگفت "يکی بياد پاهای اينو نيگه داره!" و اون لحظه، لحظه ی تهوّع بود واسه من. لحظه ی کثيف دستاي داوطلبی که آنچنان مشتاق بالا ميرفتن که هر آن کتفشون ميخواست از جا در بياد!

واسه من، معلّمی که فلک ميکرد هرگز به اندازه ی شاگردايی که پای اون بيچاره رو بالا نيگه ميداشتن منفور نبود. تو همون ذهن بچگيم معلّم گوریل احمقی بود که قدرت داشت. که از اين قدرت مثل يه حيوون استفاده ميکرد. ولی اون کثافتا که پای همکلاسيشونو محکم و با افتخار بالا نيگه ميداشتن، در نظر من منفور ترين ها بودن.

No comments:

Post a Comment